زندگی اسیر مرداب لحظه ههاست و تمام بودنها به راحتی رنگ و بوی نبودنها رو گیره..
زندگی یه عاشقونه ناتموم بدون فرجامه که شاید یه روزی بفهمی آغازش از کجا بوده اما پایانش و نه هرگز نمی فهمی!
زندگی نگاه خیس حسرته تو چشمای معصوم کودک یتیم و زندگی پر از شرم شکمای سیریه که دلشون واسه دستهای خالی مادرای این بچه ها نمی سوزه!
دلم می خواست زندگی نیلی بود پر از یاس و شاپرک پر از آواز و مهتاب اما حیف که زندگی خالیه خالی از همه نوع احساس...
نمی خوام نوشته هام بوی نا امیدی بده اما امید تا کی می تونه زنده بمونه وقتی با دود تهمت و کثافت دروغ آلودش می کنیم؟
زندگی پر از سواله و پر از جوابای ناتموم و تموم...
نمی دونم شاید همینه سرنوشت آدمی که باید اونقدر بدوه تا بفهمه نفسش و باید مهار کنه و نمی دونم بالاخره انسان این و می فهمه یا خدا رو خسته می کنه!
شب به یاد چشمکای ستاره ها یه بار دیگه چشماتو بنند و ازش بخواه...
خدایا منم ستاره کن!
دلم شدیدا گرفته نمی دونم چرا!
همسرم صبح زود رفت پادگان و جالبه که اونم دلش گرفته بود.
خوابم این روزا بدجوری به هم خورده و باز چند روزی بود که نمی تونستم به همسرم برسم و ظهرا که میومد خونه غذا آماده نبود و اصلا من خودمم آماده نبودم و خواب بودم!
دیروز جیگرم کباب شد وقتی دیدم همسر من و از خواب بیدار نکرده بود و به جای ناهار کمی نون و ترشی خورده بود
دیشب تا صبح بیدار موندم و واسه اینکه جبران این چند روز و بکنم دو مدل غذا درست کردم هویج پلو و آبگوشت!
آخه طفلک شوهرم خسته شده دیگه از غذای بیرون!
دلمی میخواد بیشتر به زندگیم برسم اما پادرد و یه سری مشکلات دیگه خیلی نمیذارن اونجوری که دلم می خواد زندگی کنم.
راستی خاطرات قبلیم و که تو وبلاگ قبلیم نوشته بودم و کپی کردم تو ایمیلم و اون وبلاگ و بنا به دلایلی پاک کردم.
حالا شاید اونارم یه روزی انتقال بدم اینجا و شایدم ندم.. نمی دونم..
دلم برای عشقم تنگ شد مخصوصا با این آهنگ محسن یا حقی...
من نمیگم پیش من باش
نمیگم عاشق من باش
نمیگم به یاد من باش
حتی چشم به راه من باش
به خدا قسم قبول کن
جون این عاشق خسته ات
نمی خوام هیچی من از تو
جز همین که تو فقط
نذار دلواپس عشقت بمونم نمی تونم
آخه این دست خودم نیست
دیوونم دوستت دارم
تو زدی خنجر عشق و به تن خستگیام
حتی با این تن زخمی
می خونم دوستت دارم... دوستت دارم