همراه لحظه هام...

چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم؟ خانه اش ویران باد...

همراه لحظه هام...

چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم؟ خانه اش ویران باد...

مسافرت شمال-اولین سفر مشترک

دوشنبه بود ۲۶ اردیبهشت. 

از جاده قزوین-رشت رفتیم. 

کتلتهایی که تند تند درست کرده بودم قبل حرکتمون و یه سری تو ماشین یه سری هم بعد قزوین کنار اتوبان رشت وایسادیم و خوردیم. 

هوا خیلی خوب بود و حسابی خوشحال بودم که به دل دردم توجه نکردم و الکی نذاشتیم برناممونو برای فرداش! 

حدود ساعت ۱۰ رسیدیم رشت. 

یه حال و هوای خاصی داشتم عین پرنده ای بودم که از قفس آزاد شده! 

وقتی شهرو نگاه می کردم و می دیدم تو تهران نیستم ذوق می کردم! 

البته بماند که رشت هیچ شباهتی به یه شهر شمالی نداشت! 

چون اصلا شهر سرسبزی نیست و حتی می تونم بگم تهران سرسبزتره! 

یه هو دلم هوای لیدا رو کرد که تو رشت زندگی می کنه به همسر گفتم بذار یه اس ام اس به لیدا بدم و بگم رشتیم اول همسر گفت نه ولش کن بذار مستقیم بریم رامسر اما من بدم نمیومد یه شب و خونه دوستم بگذرونیم هم دیداری تازه بشه و هم خستگیمون در بره و هم فرداش تو روز به سمت رامسر حرکت کنیم و الکی فضای سبز و دیدنی شمال و تو شب از دست ندیم! 

بالاخره من پیروز شدم و نیم ساعت بعد لیدا و باباش اومدن دنبالمون... 

اون شب شب خوبی بود و در کنار خانواده لیدا که بار اولمون هم بود که می دیدمشون خیلی خوش گذشت و با اینکه همسر خیلی اصرار کرد شب نمونیم و بریم اما اونا به زور نگهمون داشتند.  

تا نزدیک صبح با هم بیدار بودیم و صحبت می کردیم دیگه ساعت ۴:۳۰ دقیقه بود که خوابیدیم. 

فردا ظهرشم بعد از خوردن ناهار و همچنین گشت کوتاهی که تو رشت زدیم و همینطور اجرای کنسرت من و همسر تو خونه لیدااینا ساعت ۴:۳۰ عصر به سمت رامسر راه افتادیم. 

ساعتی بعد به لاهیجان رسیدیم شهری که چاییهاش معروفه.  

شهر سرسبز و خوش حسی بود بعد با هم رفتیم بام سبز لاهیجان که انصافا خیلی باحال بود اونجا تله کابینم سوار شدیم! 

من که در کنار همسر شیر شده بودم ! برای اولین بار سوار تله کابین شدم و البته در زمان طی مسیر چندین بار هم به غلط کردن افتادم ! اما خوب دیگه کاریش نمی شد کرد!البته کم کم برام عادی شد و کلی با همسر خندیدیم و تو اون ارتفاع همدیگرو بوسیدیم و از فضای زیبای کوهستانی و سرسبز اونجا استفاده کردیم. 

  

بعد دوباره حرکت کردیم تو راه به شهرای کوچیکی می  رسیدیم که هر کدوم حال و هوای خاصی داشتن.خلاصه اواخر عصر بود که به چابکسر رسیدیم شهری که با رامسر حدود ده دقیقه فاصله داره و بخش اعظمی از خاطرات خوب شمال ما اونجا رقم خورد. 

مسافرتی که اولین مسافرت من و همسر بود.. 

 

ادامه دارد

نیمه دوم!

بالاخره وارد نیمه دوم نبودن همسر شدم  

کم کم هیجان داره وجودم و فرا می گیره حسابی افتادم به فکر اینکه بهخودم برسم که وقتی همسر اومد و دیدم حسابی هیجان زده شه. 

می خوام فردا برم خرید و دو تا لباس جدید بخرم و پس فردا هم می خوام برم آرایشگاه و موهام و یا رنگ کنم یا مش حالا هر کدوم حسش اومد 

البته تا حالا موهام و مش نکردم و واسم هیجان انگیزتره البته چون چند ماه قبل مشکی پر کلاغی کردم نمی دونم مش خوب در بیاد روش یا نه حالا ببینیم چی میشه. 

خلاصه اینکه شوق و ذوق زیادی دارم واسه دیدار همسر و البته کارهای زیادی هم دارم! 

حالا تا بعد ...