همراه لحظه هام...

چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم؟ خانه اش ویران باد...

همراه لحظه هام...

چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم؟ خانه اش ویران باد...

سفری دیگر...

دو سه روزی رفته بودیم شمال به اتفاق همسر...

رفتیم رامسر و جاده جواهرده و...خلاصه با اینکه تمام مدت بارون میبارید اما خیلی زیبا و رویایی بود

وقتی برگشتم تهران دلم خیلی گرفت...

اولین حسی که بهم دست داد این بود که ما اینجا اسیریم اسیر بین شلوغی و هیاهو و دود و آهن!

ما اینجا زندگی نمی کنیم فقط بردگی می کنیم!
همین و بس!
 اونجا که بودیم یه سوئیت کوچیک و زیبا گرفتیم وسط باغها و مزارع چایی!
واقعا زیبا و شگفت انگیز بود
جنگل کوهپایه و دریا...
خیلی زیبا بود...

دیروز وقتی برگشتیم خونه خیلی حالم گرفته بود وقتی بعد از چند ساعت استراحت با حال بدی رفتم سراغ آشپزخونه تا روزمرگیها م و از سر بگیرم و ظرفهایی که کثیف شده بودن و بشورم یه دفعه یادداشتی رو دیدم که همسر چسبونده بود به شیر ظرفشویی...!

با ماژیک صورتی و خطی زیبا نوشته بود:
تو بهترین زن دنیا هستی عاشقم...

فقط خدا می دونه چقدر خوشحال شدم و انرژی گرفتم...
خدا رو شکر می کنم که همسرم باهامه و تا اون هست زندگی برام زیباس هرجای دنیا که باشم...

خیلی دوستت دارم عزیزم
تو همه زندگیمی تو بهترین مرد دنیایی و منم عاشقتم تا همیشه...

همینجوری!

فردا قراره بریم مسافرت

تقریبا هیچ کاریم و نکردم و سرخوش تپیدم پای نت!girl_haha.gif

تولد دختر شیواس و قراره تو یه باغ تو خرمدره باشهشِـــکـْـلـَکْ هــآے خــآنــــــومـے

یه سفر یه روزس که البته احساس می کنم خوش میگذره

همسر داره تو دستشویی ریشاش و می زنه و خلاصه کلی هم سروصدا راه انداخته!

منم بعد از این پست اگه خدا کمک کنه پا میشم برم کارام و بکنم و وسایلام و جمع کنم!

فعلا بای!