همراه لحظه هام...

چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم؟ خانه اش ویران باد...

همراه لحظه هام...

چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم؟ خانه اش ویران باد...

عشق و صداقت...

دم دمای صبح بود

من که تا دیروقت نخوابیده بودم تازه به رختخواب رفته بودم!

دیگه هوا تقریبا روشن شده بود...

نگاهی به همسر که کنارم آروم و معصومانه خوابیده بود انداختم و بوسه ای به پیشونیش زدم و چشمام سنگین شدن!

نمی دونم چقدر گذشت اما تو نظر خودم یک دقیقه شاید!

یه لحظه چشمام و باز کردم و همسرو دیدم که تو لنگه ء در وایساده بود و من و نگاه می کرد!

یه لبخند کوچیک زدم و اومدم دوباره چشمم و ببندم که شنیدم همسر گفت: چه خوشگل شدی! مثل فرشته ها شدی و ... اومد جلو و آروم صورتم و بوسید!

بی اونکه چشمام و باز کنم لبخندی زدم و قند تو دلم آب شد! 

راستش خیلی حس خوبی بود قبلا هم بارها پیش اومده بود که بهم بگه مثل فرشته ها هستی و یا حرفهایی مثل این اما اینبار یه حس دیگه ای داشت...

حسی به زیبایی و زلالی عشق و صداقت...

...

راحت و آروم خوابیده 

حسش می کنم اما ازش دورم 

می خوامش اما نمی دونم؟! 

یه خلاء خاصی توی قلبم حس می کنم 

یه جور حس نا امیدی یه سردی خاص...! 

نمی دونم از کجا اومده اما می دونم که احساس جالبی نیست... 

غم عجیبی تو سینمه و آه عمیقی تو گلوم 

شاید برای با هم بودن دیگه دیر شده باشه و شاید هم این تنها یه احساس خواب آلود نیمه شبیه! 

میرم تا با خودم فردام و تکرار کنم ... 

اوهوم!

تازگیها داره علاقم به اینجا بیشتر میشه!
یه جورایی انگار همدممه! 

مخصوصا که راحت م یتونم حرف دلم و بزنم و کسی هم نمی شناستم! 

همسر دیروز که از خواب پا شد حسابی تلافی بی اهمیتیهاش رو در آورد همینطور امروز! 

الانم گرفته خوابیده رو تخت و منم با چشای گرد و سرحال نشستم پای کامپیوتر. 

دیشب شام براش خورشت میگو درست کردم که خیلی خوشش اومد. 

امروز هم کوکو سیب زمینی خوشمزه ای آماده کردم براش تا حسابی حال کنه. 

طفلکی از بس تو شرکت بهش غذاهای بیرونی دادن غذای خونگی رو تو هوا می زنه! 

می خواستیم امشب تلپ شیم خونه محسن اینا! که زنگ زدم الهام گفت الهه اینجاست و دارم واسه مدل برای آرایشگاه آمادش می کنم! و بعد بدون اینکه بذاره من حرفی بزنم گفت الان خیلی دستم بنده بعد خودم بهت زنگ می زنم و این یعنی تلپ تعطیل!  

خوب فعلا میرم یه چی بپوشم سردم شده یه دست هم بازی کنم حالم بیشتر جا بیاد! 

فیلا بای!

دانلود آهنگ زیبا ی فریدون آسرایی با نام سلام با لینک مستقیم

 

بگو سرگرم چی بودی که انقدر ساکت و سردی
خودت آرامشم بودی خودت دلواپسم کردی
ته قلبت هنوز باید یه احساسی به من باشه
چقدر باید بمونم تا یکی مثل تو پیدا شه
تو روز و روزگار من بی تو روزای شادی نیست
تو دنیای منی اما به دنیا اعتمادی نیست
سلام ای ناله ی بارون سلام ای چشمای گریون
سلام روزای تلخ من هنوزم دوسش دارم
سلام ای بغض تو سینه سلام ای آه آیینه
سلام شب های دل کندن هنوزم دوسش دارم
نمیدونی تو این روزا چقدر حالم پریشونه
دلم با رفتنت تنگ و دلم با بودنت خونه
خراب حال من بی تو نمیتونم که بهتر شم
تو دستای تو گل کردم بذار با گریه پر پر شم
یه بی نشونم تو این خزون یه بی نشونم تو این خزون
منو از خودت بدون یه بی نشونم تو این خزون
یه بی قرارم یه نیمه جون منو از خودت بدون
منو از خودت بدون
سلام ای ناله ی بارون سلام ای چشمای گریون
سلام روزای تلخ من هنوزم دوسش دارم
سلام ای بغض تو سینه سلام ای آه آیینه
سلام شب های دل کندن هنوزم دوسش دارم 
 

بی تفاوت...

این روزا بهم بی توجه شده 

خیلی وحشتناک! 

نمی دونم چرا؟ 

به خاطر خستگی این مدته ۲-۳ ماهه که هر روز دنبال خونه بودیم و یا ابتلا به روزمرگی و عادت به هر چی که هست و بود... 

وقتی میاد خونه همش دوست داره بخوابه 

زمانهایی هم که بیداره دوست داره بیشتر سرش به کار خودش باشه و اگه من خودم نرم پیشش شاید اون خیلی متوجه بود و نبودم نشه...! 

الانم گرفت خوابید  

انقدر بهم فشار اومد که از شدت ناراحتی دست چپم سر شد!
از ناراحتی اشکم در اومد! 

دیگه بی تفاوتی هم حدی داره... 

صبح تا شب تو این خونه تنهام و چشمم به دره که بیاد خونه و وقتی که میاد اینجوری؟؟! 

دلم خیلی گرفته... 

فکر کنم واقعا این یه قانونه و زندگی همه دچار روزمرگی میشه! چه عاشقونه باشه چه نباشه... 

اونقدر دلم گرفته که دلم میخواد بمیرم.........