بعد از مدتها اومدم اینجا و نوشته های قبلیم و خوندم...
یکی دو تا از پستهام ناراحت کننده بودن و من و یاد پارسال و اون روزای سخت انداختن...
خدا رو شکر حالا همسر خدمتش تموم شده و سرکار میره...
عقدمون دیگه رسمی شده و زندگیمون افتاده رو روال...
حالا دیگه به فکر پیشرفتیم.
من همه آزمایشهای سلامتم رو دادم و اوضاعم خوبه خدا رو شکر ...
رژیم گرفتم و وزنمم دارم آروم آروم کم می کنم...
همسر بعد از اینکه دید من از لحاظ سلامتی مشکلی ندارم و به خاطر چاقیم تا یکی دو روز بعد نمی میرم خیلی روحیش بهتر شد!
الان خوابیده رو تخت و پسر عموشم خونه ما امشب مهمونه و خوابیده تو حال.
منم نشستم پای کامپیوتر و دارم با لیدا چت می کنم.
دل پیچه هم دارم!
سعی می کنم از این به بعد بیشتر بنویسم...
فعلا بای