زندگی اسیر مرداب لحظه ههاست و تمام بودنها به راحتی رنگ و بوی نبودنها رو گیره..
زندگی یه عاشقونه ناتموم بدون فرجامه که شاید یه روزی بفهمی آغازش از کجا بوده اما پایانش و نه هرگز نمی فهمی!
زندگی نگاه خیس حسرته تو چشمای معصوم کودک یتیم و زندگی پر از شرم شکمای سیریه که دلشون واسه دستهای خالی مادرای این بچه ها نمی سوزه!
دلم می خواست زندگی نیلی بود پر از یاس و شاپرک پر از آواز و مهتاب اما حیف که زندگی خالیه خالی از همه نوع احساس...
نمی خوام نوشته هام بوی نا امیدی بده اما امید تا کی می تونه زنده بمونه وقتی با دود تهمت و کثافت دروغ آلودش می کنیم؟
زندگی پر از سواله و پر از جوابای ناتموم و تموم...
نمی دونم شاید همینه سرنوشت آدمی که باید اونقدر بدوه تا بفهمه نفسش و باید مهار کنه و نمی دونم بالاخره انسان این و می فهمه یا خدا رو خسته می کنه!
شب به یاد چشمکای ستاره ها یه بار دیگه چشماتو بنند و ازش بخواه...
خدایا منم ستاره کن!